تنــــــــــ ها.... به شوق منجی بنت العبرة به گریستن برای تو زنده است...
|
|
چه بی صبرانه دوریت را صبر می کنم و تو چه آرام صبوری می کنی بر طاقت طاقَ م یاد نمناکَ ت مگر رهایم می کند دمی که آسوده خاطر شوم؟ تمام جسم خسته ام زخمی از زخم زبانهاست! چه خستگی ناپذیرند این انسانها از زخم زدن مدام و متنوع بر جان های رنجور تنها... چه مشتاقند بر تجسس در کار غیر... چه سرمست و متفکرانه شراره های مذاب کج فهمی شان را نثار این دل شرحه شرحه می کنند چقدر آسان است برایشان آتش گرفتن دل ها و چه عاقلانه نظاره گر سوختنَ ت می شوند کلام سرخ آتشین را چون داغ بر دلت می زنند و آن را عاشقانه ای از سوی خود می دانند خوشبختی از منظرشان چیزی است... برای تو غریب... تو خوشبختی... اما آنها با کمال دلسوزی برای بدبختی ات می گریند..! و تو را از منظر و مرآی خود می نگرند ... رهایم کنید! دارم می سوزم ببین! چشمانم این روزها مدام سیاهی می رود... گلویم همواره خشک است و تلخ... تلخ تلخ قدری، گاهی... چشم در چشمم بدوز که از نگاهت نور بگیرم..نگاهت اعجاز! و همان بغض سنگین آشنا مثل همیشه مونس لحظه لحظه های من است تو بخند تو که بخندی غم بی معناست...و کامَ م از رضایت تو همیشه چون عسل شیرین است زندگی یعنی تو.. خوشبختی تویی.. و من تو را دارم... من فدای سرت با من بمان با من بمان..! بنت العَبرَه بعون الله الملک الأعلی [ چهارشنبه 91/11/18 ] [ 7:54 عصر ] [ «بنت العَبرَة» ]
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ]
| |